تفسير سوره‌ي انفال ( آيات 1 تا 5 )


 





 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‌
به نام خداوند بخشنده‌ى مهربان‌
«1» يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ‌
(اى پيامبر!) از تو درباره‌ى انفال (غنائم جنگى و اموال عمومى) مى‌پرسند (كه از آن كيست؟) بگو: انفال، از آنِ خدا و پيامبر است. پس، از خداوند پروا كنيد و (روابط) ميان خودتان را اصلاح كنيد و اگر ايمان داريد، از خدا و رسولش اطاعت كنيد.

نكته‌ها:

در قرآن حدود 130 بار واژه‌ى سؤال و مشتقّات آن، از جمله 15 بار عبارت «يسئلونك» آمده است.
«انفال» جمع «نَفل»، به معناى زياده و عطيّه است. چنانكه به زيادتر از نمازهاى واجب، نافله گفته مى‌شود و عطاى فرزند به حضرت ابراهيم «نافله» به حساب آمده است. «و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة»(1)
در روايات و كتب فقهى، منابع طبيعى و ثروت‌هاى عمومى، غنائم جنگى، اموال بى‌صاحب مثل: زمينى كه صاحبش آن را رها كرده، اموال مردگان بى‌وارث، جنگل‌ها، درّه‌ها، نيزارها، زمين‌هاى موات، معادن و... از انفال شمرده شده‌اند.(2)
چون قبل از اسلام، نحوه‌ى توزيع غنائم بر اساس تبعيضات بود، پس از جنگ بدر كه اوّلين جنگ مسلمانان و همراه با غنائم بسيار بود، در اين‌كه غنائم را چه بايد كرد و به چه كسانى مى‌رسد و چه كسانى اولويّت دارند، نظرهاى مختلفى وجود داشت. سرانجام با سؤال و درخواست مردم از پيامبر اكرم‌صلى الله عليه وآله، خود آن حضرت به تقسيم غنائم پرداخت و بطور عادلانه و يكسان ميان مردم تقسيم كرد تا تبعيضات موهوم دوره‌ى جاهلى را از ميان برداشته و از مستضعفان حمايت كند، هر چند برخى، از اين برابرى رنجيدند.(3)
گرچه آيات اين سوره درباره‌ى جنگ بدر است و اين آيه نيز بيشتر نظر به غنائم جنگى دارد، ولى اختصاص به آن ندارد.(4)
امام صادق‌عليه السلام فرمود: «انفال به چند سهم تقسيم مى‌شود كه يكى از سهام براى خداوند است، سهم خداوند از انفال، زير نظر رسول خدا مصرف مى‌شود».(5)
پاداش اصلاح و آشتى ميان مردم، از يك سال نماز و روزه‌ى مستحبّى هم بيشتر است.(6) امام صادق‌عليه السلام به شاگرد خود مفضّل فرمود: «اگر ميان دو نفر از طرفداران ما نزاعى درگرفت، از مال من خرج كن و ميان آنان آشتى بده».(7)
در اسلام، تقويت و تحكيم پيوندها و از بين بردن اسباب تفرقه و نفاق به قدرى اهميّت دارد كه در بعضى مراحل نه تنها اصلاح ذات‌البين واجب است، بلكه از سهم امام نيز مى‌توان براى آن استفاده كرد.(8)

پيام‌ها:

1- سؤال مردم درباره‌ى انفال و پاسخ پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان، نشان‌دهنده‌ى دخالت اسلام در شئون اقتصادى جامعه است. «يسئلونك...»
2- مرجع بيان احكام و مسائل اقتصادى، رهبر الهى است. «يسئلونك عن الانفال قل...»
3- هدف از جهاد در اسلام، پيروزى حقّ بر باطل است. غنائم، مسأله‌ى فرعى و اضافى است. («انفال»، به معناى «زياده» است.)
4- حكومت اسلامى پشتوانه‌ى اقتصادى مى‌خواهد و انفال، پشتوانه‌ى نظام اسلامى است. «الانفال للّه والرسول»
5 - اسلام براى منابع طبيعى و ثروت‌هاى عمومى نيز قانون دارد. «الانفال للّه و الرسول»
6- تمام مصارف رسول‌اللّه، در راستاى اهداف الهى است. (زيرا نام خدا و رسول در كنار هم آمده است.) «للّه والرسول»
7- تقسيم عادلانه و حفظ اموال عمومى، پاكى و پروا لازم دارد. «فاتّقوا اللّه» (زيرا بيت‌المال و اموال عمومى، مى‌تواند بسترى براى سوءاستفاده باشد.)
8 - كسى كه قصد اصلاح دارد، بايد خودش اهل تقوا باشد. «فاتّقوا اللّه و أصلحوا»
9- حفظ وحدت واصلاح ميان مردم، بر همگان لازم است. «أصلحوا ذات بينكم»
10- مؤمن بايد در ميدان‌هاى اخلاق، جامعه و سياست، به دستورات الهى عمل كند تا مشروعيّت داشته وبه موفقيّت برسد. «فاتّقوا اللّه و اصلحوا ذات بينكم و أطيعوا اللّه و رسوله»
11- ايمان تنها در قلب نيست، بلكه جلوه‌ى خارجى و اطاعت عملى هم مى‌خواهد. «أطيعوا... ان كنتم مؤمنين»
12- ممكن است كسانى در آزمايش جانفشانى و حضور در جبهه قبول شوند، ولى در آزمايش مالى و تقسيم غنائم و انفال مردود گردند. «ان كنتم مؤمنين»
13- جبهه رفتن به تنهايى نشانه‌ى ايمان كامل نيست، طمع نداشتن به غنائم، حفظ اخوّت و تسليم بودن در برابر رهبرى هم لازم است. (كلّ آيه)

صلح و آشتى در قرآن‌

در قرآن، واژه‌هاى صلح، «والصُّلحُ خَير»(9)، اصلاح، «واَصلِحوا ذاتَ بينكم»(10)، تأليف قلوب، «فَاَلّف بين قلوبكم»(11) و سِلم، «اُدخلُوا فِى السِّلم كافّة»(12) نشان‌دهنده‌ى توجّه اسلام به صلح و صفا و زندگى مسالمت‌آميز و شيرين است.
از نعمت‌هاى الهى كه خداوند در قرآن مطرح كرده است، اُلفت ميان دل‌هاى مسلمانان است. چنانكه خداوند خطاب به مسلمانان مى‌فرمايد: «كُنتم اَعداء فَاَلّفَ بين قلوبكم»(13) به ياد آوريد كه شما قبل از اسلام با يكديگر دشمن بوديد، پس خداوند ميان دل‌هاى شما الفت برقرار كرد. چنانكه ميان قبيله‌ى اوس و خزرج يكصد و بيست سال درگيرى و فتنه بود و اسلام ميان آنان صلح برقرار كرد.
اصلاح و آشتى دادن، سبب دريافت بخشودگى و رحمت از جانب خداوند شمرده شده است. «ان تُصلحوا و تتّقوا فانّ اللَّه كان غفوراً رحيماً»(14) و هر كس واسطه‌گرى خوبى ميان مسلمين انجام دهد، پاداشِ در شأن دريافت خواهد كرد. «مَن يَشفَع شَفاعةً حَسنة يَكن لَه نَصيبٌ منها»(15)
اسلام براى اصلاح ميان مردم، احكام ويژه‌اى قرار داده است، از جمله:
1. دروغ كه از گناهان كبيره است، اگر براى آشتى واصلاح گفته شود، جرم و گناهى ندارد. «لا كِذبَ على المُصلِح»(16)
2. نجوا و درگوشى سخن گفتن كه از اعمال شيطان و مورد نهى است،(17) اگر براى اصلاح و آشتى دادن باشد، منعى ندارد. «لا خَيرَ فى كثير مِن نَجواهم الاّ مَن اَمر بِصدَقةٍ او مَعروفٍ او اِصلاح بين النّاس»(18)
3. با اين‌كه عمل به سوگند، واجب و شكستن آن حرام است؛ امّا اگر كسى سوگند ياد كند كه دست به اصلاح و آشتى دادن ميان دو نفر نزند، اسلام شكستن اين سوگند را مجاز مى‌داند. «ولاتجعلوا اللَّه عُرضَة لايمانكم ان...تصلحوا بين الناس»(19)
4. با اين‌كه عمل به وصيّت، واجب و ترك آن حرام است؛ امّا اگر عمل به وصيّت، ميان افرادى فتنه و كدورت مى‌آورد، اسلام اجازه مى‌دهد كه وصيّت ترك شود تا ميان مردم صلح و صفا حاكم باشد. «فَمَن خافَ مِن مُوصٍ جَنَفاً اَو اِثماً فَأصلح بينهم فلا اِثمَ عليه»(20)
«2» إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ‌عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى‌ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «3» الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ‌
مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شود، دلهايشان (از عظمت او) لرزان شود و هرگاه آيات خدا بر آنان تلاوت شود، ايمانشان رامى‌افزايد و تنها برپروردگارشان توكّل مى‌كنند. آنان كه نماز را برپا مى‌دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‌ايم، (به‌محرومان) انفاق مى‌كنند.

نكته‌ها:

خداوند در دومين آيه‌ى اين سوره مى‌فرمايد: «اذا ذُكِر اللّه وَجلَت قلوبهم»، ياد خداوند دلهاى مؤمنان را مضطرب مى‌كند، ولى در جاى ديگر مى‌فرمايد: «ألا بذكر اللّه تَطمئنّ القلوب»(21)، با ياد خداوند دلها آرام مى‌گيرد. اين دو آيه با هم منافاتى ندارد، زيرا ياد قهر و عقاب الهى دل مؤمن را مى‌لرزاند و با ياد لطف و مهر الهى، دلش آرام مى‌گيرد، همچون كودكى كه از والدين خود، هم مى‌ترسد و هم به آنان دلگرم است.

پيام‌ها:

1- آنكه با شنيدن نداى اذان و آيات الهى بى‌تفاوت باشد، بداند ايمان او كامل نيست. زيرا قرآن تنها كسانى را مؤمن واقعى مى‌داند كه به خاطر ياد خدا و انجام تكليف در برابر او دلهره داشته باشند. «انّما المؤمنون اذا ذُكر اللّه وَجِلَت»
2- ايمان، مراتب ودرجاتى دارد وقابل كاهش وافزايش است. «زادتهم ايماناً»
3- ترسى كه ريشه در جهل داشته باشد بد است، ولى ترسى كه از معرفت و شناخت مقام و جايگاه سرچشمه بگيرد، پسنديده است. «المؤمنون ... وجلت»
4- هر آيه‌ى قرآن، حجّت و دليل و نورى است كه تلاوت آن مى‌تواند بر ايمان بيافزايد. «اذا تليت... زادتهم ايماناً»
5 - كسى كه تنها خداوند را ربّ خود مى‌داند، فقط به او توكّل مى‌كند. «على ربّهم يتوكّلون»
6- نشانه‌ى ايمان كامل آن است كه دل مؤمن با ياد خدا خشيت پيدا كند، «وَجِلَت قلوبُهم»، با تلاوت و يادآورى آيات الهى، بر ايمانش افزوده شود، «زادتهم ايماناً» و توكّل بر خدا كرده، «يتوكّلون» نماز را به پا دارد، «يقيمون» و به ديگران نيز كمك مى‌رساند. «ينفقون»
7- اسلام، انفاق بخشى از مال و دارايى را لازم دانسته است، نه تمام آن را. «ممّا رزقناهم ينفقون» («مِن» يعنى بخشى از داده‌ها)
8 - انفاق، بايد از مال حلال و روزى الهى باشد. «ممّا رزقناهم ينفقون» (چون رزق را به خدا نسبت داده است و خداوند رزق حرام نمى‌دهد)
9- مؤمن، دارايى خود را بخشش الهى مى‌داند، نه محصول دست رنج خويش و اين عقيده، گذشت و انفاق را بر او آسان مى‌كند. «ممّا رزقناهم ينفقون»

انفاق در قرآن‌

شخصى از امام صادق‌عليه السلام پرسيد: اگر خداوند جاى آنچه را انفاق شده پر مى‌كند، پس چرا من هر چه انفاق مى‌كنم جايگزينش نمى‌رسد؟! حضرت فرمود: اگر مال حلال باشد و براى مصرف حلال انفاق شود حتماً جبران مى‌شود.(22)
علاوه بر اين ممكن است جبران آن در آخرت باشد يا از طريق دفع بلا يا رسيدن عوض آن به نسل بعدى در همين دنيا و يا از طريق غير مال جبران شود.
تاجرى كه مى‌بيند سرمايه‌اش در معرض تلف شدن است، حاضر است جنس خود را ارزان يا نسيه بفروشد و اگر مشترى خوبى برايش پيدا شد و نفروخت، كم عقل است. عمر ما هم سرمايه‌اى است كه در معرض تلف شدن است و خداوند آن را به بهاى گران مى‌خرد، معامله نكردن با خدا كم عقلى است.
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: هر شب منادى ندا مى‌دهد: «هب للمنفق خلفاً و هب للمسك تلفا»(23) (خدايا!) به انفاق كننده عوض وپاداش بده و ثروت خسيس و بخيل را تلف كن.

انفاق پنج گونه است:

1. انفاق واجب؛ مانند: زكات، خمس، كفّارات، فديه ونفقه زندگى كه برعهده مرد است.
2. انفاق مستحبّ؛ مانند: كمك به مستمندان، يتيمان و هديه به دوستان.
3. انفاق حرام؛ مانند: انفاق با مال غصبى يا در راه گناه.
4. انفاق مكروه؛ مانند: انفاق به ديگران با وجود مستحقّ در خويشاوندان.
5. انفاق مباح؛ مانند: انفاق به ديگران براى توسعه زندگى؛ زيرا انفاق براى رفع فقر، واجب يا مستحبّ است.(24)

نمونه‌هايى از انفاق مؤمنان(25)

1. ابوطلحه انصارى، بيشترين درختان خرما را در مدينه داشت و باغ او محبوب‌ترين اموالش بود. اين باغ كه روبروى مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله واقع شده بود، آب زلالى داشت. رسول‌خداصلى الله عليه وآله گاه و بى‌گاه وارد آن باغ مى‌شد و از چشمه‌ى آن مى‌نوشيد. اين باغِ زيبا و عالى، درآمد كلانى داشت كه مردم از آن سخن مى‌گفتند. وقتى آيه نازل شد كه «لن تَنالوا البِرَّ حتى تنفقوا مما تحبّون...»(26) او خدمت پيامبر رسيد وعرض كرد: محبوب‌ترين چيزها نزد من اين باغ است، مى‌خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «تجارت خوبى است، آفرين بر تو؛ ولى پيشنهاد من آن است كه اين باغ را به فقراى فاميل و بستگان خويش دهى». او قبول كرد وباغ را بين آنان تقسيم كرد.(27)
2. چند نفر مهمان ابوذر شدند، ابوذر گفت: چون من گرفتارى دارم، شما خودتان يكى از شتران مرا نحر و غذا تهيه كنيد. آنها شتر لاغرى را انتخاب كردند. ابوذر ناراحت شد و پرسيد: چرا شتر فربه و چاق را نياورديد؟ گفتند: آن را براى نياز آينده تو گذاشتيم. ابوذر فرمود: روز نياز من روز قبر من است.(28)
3. وقتى فاطمه‌ى زهراعليها السلام را در شب عروسى به خانه شوهر مى‌بردند، فقيرى از آن حضرت لباس و پيراهنى درخواست كرد. فاطمه زهراعليها السلام به ياد اين آيه «لَن‌تَنالوا البِرّ...» افتاد و همان پيراهن عروسيش را به او بخشيد.
4. عبداللّه‌بن جعفر، غلام سياهى را ديد كه در باغى كارگرى مى‌كند، وقت غذا، سگى وارد باغ شد و در برابر غلام نشست. غلام لقمه‌اى به آن سگ داد، سگ آن لقمه را خورد و باز با نگاه خود تقاضاى غذا كرد، غلام با آنكه خود گرسنه بود، غذاى خود را لقمه لقمه به او داد تا غذا تمام شد. عبدالله از غلام پرسيد: خودت چه مى‌خورى؟! گفت: من امروز سهمى ندارم. پرسيد: چرا اين كار را كردى؟ گفت:معلوم بود كه اين سگ از اين اطراف نيست و از راه دور آمده، گرسنه بود.
بنابراين، غذاى خود را به او دادم تا سير شود. عبداللّه از فتوّت اين غلام تعجّب كرد. آن باغ و غلام را خريد، غلام را آزاد كرد و باغ را به او بخشيد.(29)
در احاديث در باره‌ى اين آيه مى‌خوانيم كه راه رسيدن به برّ، كمك به والدين، قبل از درخواست آنان است، گرچه بى‌نياز باشند.(30)
امام صادق‌عليه السلام به شاگرد خود مفضل‌بن عمر فرمود: «از پدرم شنيدم كه مى‌فرمود: كسى كه سال بر او بگذرد و از مال خود - كم يا زياد - حق ما را ندهد ، خداوند روز قيامت به او نظر نمى‌كند، مگر آنكه او را ببخشد. اى مفضل! اين تكليفى است كه خداوند آن را بر شيعيان لازم كرده، آنجا كه در كتاب خود مى‌فرمايد: «لن تَنالوا البِرّ...» پس ما برّ و تقوا و راه هدايت هستيم».(31)
«4» أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ‌
آنان همان مؤمنان حقيقى هستند، براى آنان نزد پروردگارشان درجات وآمرزش و روزىِ سخاوتمندانه و نيكو است.

نكته‌ها:

«رزق كريم»، به معناى رزق و روزى دائمى، بى‌منّت، وسيع و خالص است.

پيام‌ها:

1- ايمان آنگاه كامل است كه همراه با خوف الهى، توكّل، نماز وانفاق باشد. آرى، ايمان به شعار نيست، به عمل است. «اولئك هم المؤمنون حقّاً»
2- رمز دريافت درجات الهى، نماز و انفاق است. «يقيمون... ينفقون، لهم درجات» (يك عمر، براى گرفتن درجه دنيوى مى‌كوشيم، ولى از درجات الهى غافليم!)
3- درجاتى كه خداوند عطا مى‌كند، براى بشر دنيوى ناشناخته و بسيار مهم است. (كلمه‌ى «درجات»، نكره آمده است)
4- چون ايمان مردم قابل كم و زياد شدن است، درجات الهى هم افزايش يا كاهش مى‌يابد. «زادتهم ايماناً... لهم درجات»
5 - درجات الهى، منحصر در بهشت نيست، در همين دنيا و در برزخ هم وجود دارد. («عند ربّهم» مطلق آمده و شامل دنيا و برزخ و قيامت است)
6- حتّى مؤمنان حقيقى نيز در معرض لغزش بوده و نيازمند مغفرت الهى مى‌باشند. «المؤمنون حقّاً لهم ... مغفرة»
7- تنها ايمان حقيقى، زمينه‌ى رسيدن انسان به جايگاه ويژه و دريافت مغفرت و نعمت‌هاى ويژه‌ى خداوند است. «المؤمنون... عند ربّهم و مغفرة و رزق كريم»
«5» كَمَآ أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِ‌ّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ‌
(ناخشنودى بعضى مسلمانان از تقسيم غنائم) همانند آن (زمانى) است كه پروردگارت تو را (براى جنگ بدر،) از خانه‌ات به حقّ خارج كرد، درحالى كه گروهى از مؤمنان (از حضور در جنگ) ناخشنود بودند.

نكته‌ها:

همان‌گونه كه به خاطر كمى نفرات و امكانات، جهاد در جنگ بدر براى بعضى دشوار و سنگين بود، اكنون نيز تقسيم غنائم براى بعضى سنگين است، امّا اين ناخوشايندى‌ها، تازگى ندارد و مى‌گذرد. پيامبر خدا بايد به فكر مصلحت واقعى و انجام فرمان خدا باشد وگرنه كراهت و ناخوشايندى اين و آن هميشه هست.

پيام‌ها:

1- خروج پيامبرصلى الله عليه وآله از مدينه براى جنگ بدر، به فرمان خدا و به تدبير ايشان بود. «أخرجك ربّك»
2- حركت در مسير جنگ و جهاد، عامل رشد و تربيت است. «اخرجك ربّك»
3- در جبهه‌ها، نقش اصلى با رهبر و فرماندهى است. (گرچه براى جهاد، عدّه‌اى خارج شدند، ولى آيه تنها خروج و حضور پيامبر خدا را مطرح مى‌كند.) «أخرجك ربّك»
4- مدينه، خانه پيامبراكرم‌صلى الله عليه وآله است. (خانه هر كس، آنجاست كه در آن سكونت و يا موقعيّت پيدا مى‌كند، نه فقط زادگاه او.) «بيتك»
5 - دستورات آسمانى برپايه‌ى حقّ و براى رسيدن به حقّ است. «اخرجك... بالحقّ»
6- كراهت و ناخوشايندى از جهاد، اگر همراه با نافرمانى و تمرّد نباشد و ضربه‌اى به اطاعت نزند، به اصل ايمان لطمه نمى‌زند. «من المؤمنين... لكارهون»
7- در مسائل اجتماعى و مالى، وجود مخالف و ناراضى طبيعى است، هر چند در جامعه‌ى ايمانى، شخصى همچون پيامبرصلى الله عليه وآله مسئول آن باشد. «فريقاً من المؤمنين لكارهون»

پي نوشت ها :
 

1) انبياء، 72.
2) تفسير نورالثقلين؛ بحار، ج‌93، ص‌205 وكافى، ج‌1،ص‌539.
3) تفسير نمونه؛ فروغ ابديّت، ج 1، ص 423.
4) تفاسير الميزان و نمونه.
5) تفسير نمونه.
6) تفسير اطيب‌البيان.
7) كافى، ج‌2، ص‌209.
8) تفسير نمونه.
9) نساء، 128.
10) انفال، 1.
11) آل‌عمران، 103.
12) بقره، 208.
13) آل عمران، 103.
14) نساء، 129.
15) نساء، 85.
16) بحار، ج‌69، ص‌242.
17) مجادله، 10.
18) نساء، 114.
19) بقره، 224.
20) بقره، 182.
21) رعد، 28.
22) تفسير نورالثقلين و كافى، ج 2، ص 486.
23) تفسير مجمع البيان.
24) تفسير مواهب‌الرّحمن، ذيل آيه 215 بقره.
25) كليه موارد ذيل آيه 92 سوره آل عمران آمده است.
26) آل عمران، 92.
27) تفسير مجمع‌البيان و صحيح‌بخارى، ج‌2، ص‌81.
28) تفسير مجمع‌البيان، ذيل آيه.
29) تفسير المنار، ذيل آيه.
30) كافى، ج‌2، ص 157.
31) تفسير عيّاشى، ذيل آيه.

منبع:مركز فرهنگى درسهايى از قرآن